۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

یک داستان ریاکارانه برای اینکه بدانیم غمخواری خوب است یا نه

#صدای بلندِ رادیو فرهنگ از درون تاکسی: "برای مؤمنان، بردباران و صبرپیشگان همه چیز خوشحال کننده است، قلب آنان مدام از نوری روشن است که غم و اندوه را درآن راه نیست" هی بس کن مرد یعنی اگه کسی با زنشون سکس کنه هم نارحت نمی شن؟ راننده تاکسی نگاهی به دیوید کرد و گفت چرند نگو عوضی بزن به چاک کرایه تم میشه 13000 تا.
- خب ببین رفیق من الان 13000 تا ندارم و اگه تو هم دست کم چند درصد مؤمن و بردبار باشی نباید از این  موضوع نارحت بشی.
+ به روح جدم قسم اگه کرایه رو ندی همین الان تو شیکمت یه سوراخ درست میکنم اونقدی بزرگ که یه هندونه هم از توش رد شه حرومزاده. راننده تاکسی هفت تیرشو به سمت دیوید نشونه رفت.
- بس کن یعنی تو واقعا می خوای به خاطر 13000 تا منو بکشی؟ خیلی بی ارزش نیست؟
- برا من خیلی باارزشه.
 بالاخره صدای زنی که شبیه فاحشه ها بود و درست درفاصله نیم اینچی دیوید نشسته بود و کم مونده بود توماتحت همدیگه فرو برن بلند شد و درحالی که داشت به دیوید چشمک می زد گفت من کرایه این آقای محترمو حساب می کنم راننده گفت: نمی خوام، جفتتون گمشید پایین و بعد در حالی که دوتایی داشتن از تاکسی پیاده می شدن راننده برای دیوید سوت زد و در حالی که انگشت وسط نشون می داد گفت: می دونی چیه تخمی؟ اگه یه روز از عمرم باقی مونده باشه میام و با همین اسلحه به خاطر همین 13000 تا می کشمت .
- خوب کاری می کنی برو به درک.
#ادامه ی صدای بلند رادیو فرهنگ از درون تاکسی : خب عزیزان عصر داغتون خنک و آبنباتی، می دونید من آخرین بار کی سکس داشتم؟ همین دو دقیقه پیش با گوینده زن رادیو فردای آمریکا ها ها ها ها ها. خب خب حالا دعوت می کنم به آهنگی از پرطرفدارترین خواننده پاپ این روزهای کشور عزیزمون محسن چاوشی گوش بدید (فاک)
بعد اون فاحشه دیویدو به یه کافه دعوت کرد و با هم به سمت کافه سرازیر شدن دیوید یه آبجو(بدون الکل! بدون الکلش در بعضی کافه ها یافت می شه) سفارش داد و اون زنه هم مهم نیست چی سفارش داد.
+ ببین آقای ... 
-دیوید هستم دیوید.
+ آها دیوید! منم خرس پاندا هستم! یعنی بچه ها بهم میگن خرس پاندا.
-چرا ؟
+ چون پاندا ها همیشه خوشحال به نظر می رسن دست کم ظاهرشون اینجوریه
- به هر حال من اصلا فکر نمی کنم این بهترین لقب دنیا باشه.
+ تو گوش می دادی رادیو فرهنگ چی میگفت؟ مؤمنان و بردباران غمگین نمی شن.
- اگه منظور واقعیشو از این حرف مومنان و بردباران میفهمیدم که یه لحظه زندش نمی ذاشتم.
+ کیو زنده نمی ذاشتی؟
- گوینده رادیو رو.
+ تو اصن سریال اوشینو دیدی؟
- همونی که توش قیافه اون دختره شبیه کاغذ توالت بود؟ نه ندیدم.
+ پس حتما یادم بنداز بعدا برات بیارم ببینی البته اگه در آینده ملاقاتی در کار باشه ...
- باشه بده ولی من باهاش فقط کونمو تمیز میکنم.
+ به نظر من که خیلی جذاب بود و باعث می شد آدم امیدوار و خوشحال بمونه چون اون دختره با همه ی سختی ها مبارزه می کرد
- اگه دوشیزه فهیمه رحیمی هم هنوز زنده بود به احتمال زیاد این سریالو درخور توجه و جذاب می دید و اینجا حرفتو تایید می کرد اما متاسفانه من مجبورم نا امیدت کنم
+ ولی خیلی ها دوست دارن بفهمن راه حلی برای شاد بودن هست یا نه ؟
- ببین پاندای چاق! راستش هنوز نمی دونم غم چیز خوبیه یا نه، اصلا منم دیگه به این عقیده رسیدم که غم چیز مسخره ایه اما راه حلش خوشحالی نیست دنبال یه راه حل بهترم
+ به نتیجه ای هم رسیدی؟
- گاهی فکر می کنم نبودن خیلی بهتر از غمه یعنی همون غم VS نبودن اما زیاد مطمئن نیستم
+ نگران نباش حتی خدا هم از این چیزایی که درست کرده مطمئن نبوده
- این یکی رو خوب گفتی! البته من به این دلیل در مورد اینکه نبودن بهتره یا اینکه آدم غمگین باشه مطمئن نیستم که احتمال می دادم در آینده یه نوع سیگار مرغوب و ارزون تولید بشه که وقتی می کشیش دیگه غمی نباشه، اگه مطمئن بودم همچین سیگاری هیچ وقت تولید نمی شه اونوقت خیالم راحت می شد و اصلا شک نمی کردم که نبودن بهتره. خودِ این خیلی غم افزاست.
+ میخوای چه کار کنی؟
- نمی دونم ، شاید اگه زورم می رسید یه قرصی تولید می کردم که همه بخورن و تا آخر دنیا زنده و ایمورتال بمونن بعدشم اول سیگارمو می کشیدم و چند دیقه بعد خودمو می کشتم تا مردم تا آخر دنیا تو هم بلولن
+ دیگه بهتره بریم میخوای امشبو با من بخوای؟
دیود در حالی که دود سیگارو تف کرد بیرون سرفه ای زد و گفت نه نه اصلا ببین همین الان پاشو بریم 
+ باشه ولی خوب چیزی رو از دست دادی.
خرس پاندا پول میزو حساب کرد و از اونجا دور شد.

دیود درِ چوبیِ کافه رو باز کرد و اومد بیرون راننده تاکسی رو دید که اومد و اسلحه رو گذاشت رو زیپ شلوارش.
+ یالا مرتیکه! یا 13 تای منو بده یا همین الان تخمتاتو می ترکونم. دیوید با لگد گذاشت لای پای راننده و با هم درگیر شدن ایندفعه راننده اسلحه رو کرد تو دهن دیود و گفت یالا مرتیکه یالا! دیوید در حالی که تنش از عرق خیس بود وزیر بغلش بوی پیاز گرفته بود اشک تو چشماش جمع شد و گفت واقعا به خاطر 13 تا باید بمیرم ؟
+ آره احمق تازه اگه شانس بیاری و قبلش تخماتو از دست ندی.
دیوید دیگه مطمئن شده بود نبودن بهتره در واقع فهمیده بود این بهترین راهه و دیگه حتی حوصله انتظار کشیدن برای اینکه یه نفر یه سیگار مرغوبِ غم زدای ارزون اختراع کنه رو هم نداشت و اسلحه رو از دست راننده گرفت وعلی رغم اینکه می دونست  ممکنه شما فکر کنید که این چقدر وسترنی و فانتزیه همونجا یه تیر تو مغز خودش خالی کرد البته هنوز سیگارش گوشه لبش بود و داشت می سوخت.

توضیح : شِت! این 13 نماد عددی فراماسونراست .دَمیت! دَمیت! لعنت بهشون! به من ربطی نداره اصن من نمی دونم از کجا اومد. به جهنم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر