۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

تقدیم به زر زدن

اون هوس کرده بود همینطور که تو مطب دکتره نشسته پاشو بذاره کنار پایه صندلی انقد تکون بده تا اون عامی حرومزاده و شاعر بالفطره ی چاقِ مارکسیستِ زرزروی مادر زاد اعصابش به هم بریزه و دست از حرف زدن بر داره مردم همیشه از اینجور تیک های عصبی دارن ولی من همیشه دیوید رو به این خاطر ستایش می کنم که قادره تیک های عصبی اش رو در خدمت دانایی و خلاقیتش در بیاره. 
اون خوب میدونست که بعضی شاعرای پر حرف در عین حال که توی شعرشون طبیعت و خدا رو ستایش می کنن چطور ناخواسته افشا میکنن که هرزگی مادرشون بواسیر پدرشونو در آورده به همین خاطر اصلا دوست نداشت وقتی تو مطب یه دکتر نشسته یه شاعر چاق و زشت اونجا سخنوری کنه من می تونم تصور کنم دیدن این صحنه براش از دیدن به محراب رفتن یه عالم روحانی هم زننده تر بود.
به هر حال دیوید همونطور که پاهاشو کنار پایه صندلی سریع تکون می داد به حدی از ناامیدی رسید که حاضر شد یکی از اون مجله های روی میز که طرح جلدش عکس یه بچه با چشمای سبزه رو بخونه یا احتمالا مجله ای با طرح جلد یه روشنفکر مذهبی که در حال گاز زدن یه سیب عکس گرفته و یه چیزایی گفته و درمورد شباهت رفتار صحابه پیامبر با سوسیالیست های افراطی ای مثل پرودن زرزر کرده (خوندن این دوتا مجله هیچ فرقی برای دیوید نداشت فقط میخواست حواسش از اطراف پرت بشه). مجله رو باز کرد چشمش افتاد به عکس بازیگر چشم آبی و خوشگل و آینده داری که کنار کتابخونه پر زرق و برق خونه اش با یه کت مخملی تنگ و کالج بدون جوراب کنار قاب عکس رابرت دنیرو ایستاده و داره مثل کفتار می خنده . مصاحبه اون بازیگر رو تا آخر خوند، چیزی جز زرزدن نبود. خب دیوید معمولا با این کسایی که کنار کتابخونه شون عکس می ندازن رفتار خوبی داره، قاب عکس رابرت دنیروش هم از نظر دیوید مشکلی نداشت حتی تصور می کنم کالج بدون جورابش رو هم با ارفاق تحمل کرده بود اما وقتی زرزرهاش رو توی مصاحبه خوند دیگه همه چیز براش غیر قابل تحمل شد در واقع اینطور فکر می کنم که افق دید اون بازیگر توی عکس و زاویه دوربین نسبت به قاب عکس رابرت دنیرو بیشتر از اون که به کار دیوید بیاد به درد سردرِ آتلیه های عکاسی برای جذب مشتری می خوره. منظورم اینه که  درمورد جهانبینی و زرزرای اون بازیگر تو مصاحبه ش واقعا چیزی نمی شه گفت (منو ببخشید که بیش از حد روی عکسش ریز شدم). اَه داستان غریبیه تو مجله زرزر، توی مطب دکترا زرزر، توی مترو زرزر همه جا زرزر...

به هرحال دیوید کارش اونجا تموم شد و برگشت . هیچی دیگه همین .
      
بعدش دیوید گفت اگه به هر حرومزاده پرحرفی وقت کافی برای صحبت کردن بدی تمام مدت تلاششو میکنه که خروجی صحبتاش این باشه که ثابت کنه احمق نیست و شنیدن این حرفا برای هر آدم شیر پاک خورده ای از خوندن آرشیو روزنامه های ورزشی و ستون خوانندگان کیهان و مجله موفقیت هم رقت بار تره.
حتی من تمام مدت که داشتم اینو مینوشتم احساسم این بود که دارم زرزر می کنم.

             

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر