۱۳۹۲ مرداد ۶, یکشنبه

نسخه ای سه ساله برای احمق های کهنه کار


این یکی جدیده را نمی توانم فراموش کنم ، بعضی یادداشت هایش را نمی توانم از ذهنم بیرون کنم منظورم این یادداشت نیست ، همین یکی  که تازه پیدا کردم را می گویم. آثار او به طرز وحشتناکی کفر آدم را در می آورد چون فراتر از انتظار است و تا سر حد مرگ آدم را به حسادت وا می دارد.الان می خواهم یکی اش را که در سن نوزده سالگی نوشته بود و همین طور صاف و تا نخورده  کنار شیر داغ کن گذاشته بود برای شما تعریف کنم ، به همین دلیل ذوق زده ام و ژست تیاتری گرفته ام و روی همان صندلی وحشتناک و سگ مرده که مثلا توصیفش را کرده بودم (امیدوارم تیتر بالای بالا را خوانده باشید وگرنه من احساس غریبی میکنم)  نشسته ام و حاضرم جادرجا بمیرم و بدانم شما واقعا در حال چه کاری هستید ! چایکوفسکی گوش میدهید یا دماغتان را می خارانید. متاسفانه قرار نبود انقدر روده درازی کنم و میخواستم  یک راست به سراغ یادداشت ها بروم اما ... (همین حالا تمامش کن !)
من و دیوید معمولا در جاهای مختلف برای هم یادداشت های بدون مهر و تمبر می گذاشتیم.  معمولا لای کتاب ، درون یخچال و جلوی قاب آویز. به طور کلی اکثر جاهایی که یک روانی سابقه دارممکن است به مغزش خطور کند می توان یادداشت  های دیوید -که جداً خواندنشان اسراف است-  راپیدا کرد
البته  به غیر از یادداشت نوشتن کاری که در آن تبحر مادرزادی داشتیم گوش دادن دو نفره به موزیک بود و نیازی نمی بینیم ذکر کنم حتی یک بار زمانی که دیوید در دانشکده مشغول تدریس موسیقی بود رئیس دانشکده به او گفته بود از کی تا حالا موسیقی حرفه تو شده ؟ موسیقی هیچ چیز نیست جز مذهب تو ! دو نفره موسیقی گوش دادن برای ما در حد آئین های مذهبی شیعیان اثنی عشری اهل شهر مقدس قم بود . حتی دیوید کمی افراط میکرد و همیشه می گفت دعای ربانی قبل از افطار وقتی با یک صدای نکره پخش می شود هیچ وقت تاثیری بیش از یک لبخند یا اشکی کوتاه بر پسران تازه جشن تکلیف گرفته ندارد در حالی که قطعه " بدرخش ! ای الماس مجنون " باعث می شود نعره بزنی ! او معتقد بود بچه ها نباید شعر های عمو پورنگ و مریم حیدرزاده و " آدم های اینطوری " را تکرار کنند و مدام می گفت چرا نباید به جای این آشغال ها شعرهای شاملو را به همراه موزیک ملایم و کوچکی از فردریک فرانسوا شوپن برایشان بخوانیم ؟! حتی یک بار با یکی از این خواننده های حال به هم زن در حاشیه یک جشن کوچک شروع به بحث های بی فایده کرد و بعد از پایان درگیری لفظی در حالی که آهنگی را سوت می زد به سمت خانه برگشت یکی از همان آهنگ آشغال ها ! (ظاهرا باز هم با این پرت و پلاها از موضوع اصلی خارج شدم ! ای خدا من چرا انقدر کولی بازی در می آورم ! چرا صاف نمی روم سراغ آن یادداشت لعنتی ؟ اما قبلش بازهم یک چیز دیگر هست !)
برای همه (حتی خود من) این احتمال همیشه وجود دارد که بعد از خواندن نسخه های دیوید دچار نوعی خجالت مسخره شوند که در این مورد باید بگویم این همه دری وری و اباطیلی که من شرح دادم تا بگویم دیوید چه جور آدمی است (حتی خود دیوید معتقد است آسمان ریسمان باف خوبی هستم) برای این بود که به او ایمان بیاورید و گمان من این است که وقتی دیوید از آنها خجالت زده نشود دیگر دلیلی وجود ندارد که بقیه موجودات زنده بخواهند از خواندن آن خجالت بکشند !
و حالا این یادداشت تقدیم به تو با تسلیمِ درودی فراوان ! لطفا تکلیف عقل و شعورت را مشخص کن ! کسی در سرما ایستاده تا دوستش بداری و به نظرم غیر قابل قبول است که به خواسته هایت تن ندهی و قید او را بزنی فقط و فقط به این دلیل که چیزی مانند یک حس مسخره به تو چنین توصیه کرده ! او از تو چه می داند که می گوید لعنت بر شیطان ؟ باور کن خود خدا چنین حدی از کفر گویی را که بگویی لعنت بر شیطان قبول ندارد این دعای شیک و پیک را کارگزاران روحانی همان شیطان در زمین اختراع کرده اند ... آخ من چقدر خوابم میاد ! برای امشب کافی ست خیلی خسته شدم

۳ نظر:

  1. همیشه یکی از فانتزیهام این بوده که یادداشتی تقدیم به من بشه

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من آمادگی شو دارم به فانتزی هات واقعیت ببخشم

      حذف